همه چی دوباره داره جلوی چشمام رژه میره 3 سال قبل ... تهران... 4 صبح ... تلفن ... خبر... اضطراب ... دعا ... نذر... تمومممممممم.... گریه ... زاری... دوری .... بی خوابی... افسردگی... تموم
وحالا یکی دیگه که شاید 100 هزار برابر بیشتر از من وابستگی داشته داره آزار میبینه... زجر می کشه... ناراحته ... گریه می کنه ... خدا جونم اون هنوز تو مرحله اول 3 سال قبل منه
نذار اونم عین من مثل دیوونه هااا به هر دری بزنههههههههههه
خدا جونم کمکش کن ... اون طاقتش کمه مثل منه نذار فقط یه جسم باشه و روحش تحلیل بره
خدا جونم این آدم واسم خیلی مهمه شاید چون تنها کسیه که رازهای زندگی همو کامل میدونیم جلوی هم گریه کردیم ...با هم خندیدیم... واسه هم شادی کردیم... واسه هم ناراحت شدیم