loading...
دختری از جنس سکوت
فروش شارژ

بنر فروش شارژ - شارژ مستقیم همراه اول - ایرانسل

 

الی خانومی بازدید : 18 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (0)

یکی از همکلاسیام تو ترم پاییز موقع امتحانا یکی از دوستام و شوهرشو فرستاده بود که منو راضی کنه

برم حرفاشو بشنوم  حالا جالبش این بود تا روز امتحان شبکه 2 من نمیدونستم قراره با کی مواجه بشم

خلاصه زوری دوستم منو از جمع دوستام با حقه کشید بیرون و برد پارک یه کوچه بالاتر یهو شوهر دوستم رو

با یه پسره دیدم.تیپ و چهره اش مشکلی نداشت ولی خب مگه میخواستم با مدل ازدواج کنممنتظر

4 تایی نشستیم تو آلاچیق اما یهو دوستم و شوهرش جیم شدند داشتم سکته میکردم

مامانمم دائم زنگ میزد میدونست که من از ترسم ممکنه پاشم برم

خلاصه آقاهه کلی از خودش و ورزشکار بودنش گفت

اتفاقا از سوال همیشگی من کلی خوشش اومد چون هم نظر بود باهام

زمستون بود و داشتم یخ می بستم

فقط میخواستم در برممممممممممم

در مورد کار یه جوری ناراحتم کرد با حرفش معلوم بود داره با اکراه قبول میکنه هی میگفت

دورکاری باشه بهتره یا جایی باشه که من از همه جهت تاییدش بکنم

یه جوری حرف میزد انگار 10 ساله منو میشناسه ولی من بار اولم بود

آخه من تو دانشگاه اصلا پسرا رو نیگا نمیکنم

خلاصه تا دوستمو از دور دیدم گفتم فکر کنم کافیه بریم پیش بچه ها

دوستم همون روز ازم جواب میخواست ،دلش میخواست کارو یه سره کنه چون منم تهدید کرده بودمش که این دفعه یهویی

همچین کاری بکنه دیگه باهاش حرف نمیزنم

ولی 3 روز مهلت خواستم

خانوادم با حرفایی که براشون گفتم مشکلی نداشتند ولی درست مطابق فکر خودم با سنش مخالفت کردند

چون فقط 3 ماه از من بزرگتر بود  واین تو خانواده ما یکم عجیب بود ولی بازم مامان و بابام تاکید داشتند که خودم تصمیم

بگیرم

که بعد بحث اجبار نباشه

3 روز بعد دوستم زنگ زد ولی جلوی چشمای نگران مامانم جواب منفی دادم

بعد اون چند بار دوستم دوباره مطرح کرده ولی می ترسم که اشتباه کنم

نگران هیچ وقت نمیخوام علاقه آدما رو نادیده بگیرم اما بعضی چیزا نمیشه که بشهآخ

 

الی خانومی بازدید : 52 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (0)

حالم خوش نیست خدا جونم میخواممممممم زار زار گریه کنم آخه چرااااااااا منگریه

خدا جون مگه همیشه نگفتم ازت هیچی نمیخوام فقط خانوادمو سالم نگه دارناراحت

من طاقتش رو ندارم دوباره یه اتفاق دیگه...به خدا این دفعه اگه چیزی پیش بیاد

یه راست میام پیش خودت. چون دفعه پیش که تا 1 سال حال منو دیدی چقدر التماست کردم

حالااااااااااااا امشب دوباره حالم بده بازم شکرت خداجونممممممممم ولی کمکم کن فردا که میره دکتر بگه هیچیش نیست

و سالمهگریه

الی خانومی بازدید : 19 جمعه 03 مرداد 1393 نظرات (0)
سلام خیلی خیلی خستم ساعت 1:15تازه رسیدم خونه از افطاری. والا تو خانواده ما اسمش افطاریه ولی تا پاسی از شب دور هم میشینند بعد افطار و شام دیگه دارم وا میرم. :-S بعضیاااا واقعا فهمشون خیلی کمه تا میری نو اتاقشون تو جمع جووونا یهو اصلا انگار نه انگار که تو دختری دهنشون رو باز میکنن هر کار مزخرفی که تا حالا انجام داده اند رو برات تعریف میکنند به حدی که یهو قاطی میکنی و پامیشی میای بیرون...حیف که داداشم نبود اونجا مطمئنا دیگه نمی تونست از شاهکاراش بگه:-(
الی خانومی بازدید : 30 یکشنبه 29 تیر 1393 نظرات (0)

سلام چند شب پیش یه نفر که هیچ شناختی نداشتم و نمیدونم از کجا سرو کله اش پیدا شده بود و به قول خودش

تو مترو منو دیده بود و دنبالم تا دانشگاه اومده بود و از یکی ازو دوستام

شماره خونمون رو پیدا کرده بود اومد با خانواده خونه ما یعنی دقیقا سنت شکنی کرد چون تو دفعه اول خودش هم تشریف آورده بود

حالا اینا بماند

من همش حواسم بود که ببینم عکس العملش چجوریه ولی اصلا از رفتارش خوشم نیومد زل میزد تو چشمای آدم

بابام گفت باید اول دو نفر بزرگتر باشن بعد رسمیت پیدا کنه که برند حرفاشونو بزنند ولی باباش اصرار داشت که یه صحبت

اولیه انجام بشه خلاصه اینقدر مامانم اصرار کرد تا من هم قبول کردم چون حوصله داستانای فامیل رو نداشتم

رفتیم تو اتاق من و نشستیم

کمی از خودش گفت و از من سوال کرد منم چند تا سوالی که واسم خیلی مهم بود رو پرسیدم رسیدم

به سوال همیشگیم که به نظرم مهم ترین سوالمه

گفتم شما قبلا باکسی در ارتباط بودید البته آقایون این سوال واسشون طبیعیه ولی

من واسم خیلی مهمه چون اگه حتی جواب سوالمم منفی باشه و بعد ها بفهمم عدم صداقتتون رو می رسونه

دیدم انگار بهش بر خورد ولی خودشو جمع و جور کرد و یه جوابی داد که تا گوشام سوت کشییییییید

گفت خانومی منم یه سوال بپرسم بعد جواب شما رو بدم

گفتم بفرمایید

گفت: شما هم چهرتون قشنگه و نسبت به هم سن ها تون ریزترهستید

وقتی هم می خندید دل خیلی از پسرا رو می لرزونه حالا با هوسش کاری ندارم...

اینجا یه شک همیشه وجود خواهد داشت اونم اینه که قبل از ازدواج با من با چند تا پسر در ارتباط بودین

اگر هم بگید نه هیچی تا آخر عمر شک رو باید تحمل کنیم پس صادقانه جوابم رو بدید که ارتباطتون با این آدمها در چه حد بوده

من که دیگه داشت شاخ هام سبز میشد

رنگم میدونم که سرخ هم شده بود چون رسما داشت به من توهین می کرد

صاف بلند شدم و گقتم خوش آومدید آدم به این بی چشم و رویی نوبره

حالم خیلی خیلیییییییییییییی بد بود :((

 

من که سوالم به شخص اون آدم توهینی نکرده بود

چرا باید اینجوری سوال می کرد =(

 

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 12
  • بازدید کلی : 1,026